یسنایسنا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

من و عروسکم یسنا

دخترم باشی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی   تو آمدی که بخندی , خدا به من خندید و استخاره زدم , گفت کو ثرم باشی   دختر دوست داشتنی من یه دنیا دوستت دارمممممممممممممممممممممممممم ...
27 دی 1392

این روزای یسنا به روایت تصویر ...

دلبرکم آناده شده تا با مامانش بره بیرون 20 دی 92  یسنا موقع بارون اومدن رفته کنار در تراس وایساده تا بارونو به قورباغش نشون بده یسنا کنار دریا 20 دی اما دریا طو فانی بود و اصلا نشد اونجا باشیم یسنا با عروسک سنجدش بوسه ماما بر لپ های یسنا عروسک عکس های هنری  که بابا از یسنا گرفته در تاریخ 92/10/22   ...
23 دی 1392

حرف ها و کار های دلبرکم تا این لحظه 23/10 /1392

دخترم ، عشقم , هستی ام حرف هایی که این روزا یسنا می زنه تا یه چیزی رو می خوای خیلی بامزه می گی بده منم  حرفایی مثله خ و  ف وق و..اینا رو نمی تونی قشنگ تلفظ کنی مثلا به کثیفه میگی کثیبه . ب می گی  به جای ف خوشگله ..... اوشگل چایی داغه.... چایی دابه خاله نعیمه....... اله نعنه کارتن.......... کاتن و خیلی کلمه ها را با خوشمزگی ادا می کنی که من الان یادم نست اما فیلم ازت گرفتم تا بعدن خودت ببینی که چجور کلمه ها را ادا می کردی عشق مامان نقاشی می کشی و میتونی دایره و مربع و مثلث رو بکشی و بعد می یاری نشونم می دی و می گی نگاه کن چی کشیدم منم اونجا هزار تا بوس حوالت می کنم ...
23 دی 1392

دخترم

دختر که باشی نفس بابایی لوس بابایی  عزیز دردونه بابایی حتی اگه بهت نگه. دستت رو میذاره و روی چشمات و میگه: این تویی که به چشمای من سوی دیدن می دی. خلاصه دختر............ یک کلام............... نفس باباست ...
16 دی 1392

یسنا عسلی این روزا در خانه (92/10/9)

عزیزم این روزای زمستونی توی خونه هستی و با اسباب بازی و موبایل و از این جور چیزا خودتو سر گرم می کنی.دوست دارم بزارمت مهد , از یه طرف می گم زمستونه شاید سرما بخوری و از طرف دیگه دلم واست میسوزه که تنهایی و دوست داری کسی باشه که باهات بازی کنه . اینم یسنا خوشگل منه که تو خونه خودشو با چیزاش سرگرم میکنه .اما مامان بدون که من کنارتم و هیچ وقت نمیذارم که حوصله دخترکم سر بره . فدات شم    عروسک من با عروسکاش یسنا ی من با توپاش               ...
9 دی 1392

روزمرگیهای عسلم (یسنا)

    سلام به دختر نازم , عزیزم خیلی وقته که میخوام برات بنویسم اما همش درگیر روزمرگی و کارهای روزانه ام که کمتر وقت میکنم بیام واست بنویسم .دخترم این روزا که وارد 2 سالگی شدی و خیلی بیشتر می فهمی و عاقل شدی و دیگه جمله می گی .مثلا دیشب داشت می گفتی :وا وای وای می گفتم مامان چته: می گفتی کمرم درد داره خیلی بامزه بودی . فکر کنم از مامان جون یاد گرفته بودی که اون رو ز داشت می گفت کمرم درد داره . قربونت بشم که سریع چیزا رو می گیری. دیروز عصرم رفته بودی لباساتو از تو دراور اورده بودی بیرون مثله مامان که لباسا رو می ندازه رو شوفاژ ,تو هم لباسای تمیزتو انداخته بودی رو شو فاژ ومیگفتی کثیفه       ...
8 دی 1392
1